متن زیر نوشته ای از یکی از بچه های سفر سبز دانشگاه صنعتی شریف از سال های قبل است که خواندن آن خالی از لطف نیست:
من پارسال رفتم اردوی جهادی. قبلاً یکبار دیگر هم چنین اردویی رفته بودم. کوچکتر بودم، سادهتر بودم، و با خودم آشناتر بودم. قرار که شد بروم اردوی جهادی، اردویِ سختِ کارگریِ خشنِ دور، خیلی فکر کردم که من برای چی باید بروم. صافتر بودم و سادهتر؛ فهمیدم برای چی بروم، رفتم و برگشتم و خیلی خوشحال بودم که در چنان اردویی بودم و در چنان جمعی بودم و چنان شبهایی بر من گذشت، که چه شبهایی بود! بعد از چه روزهایی! (کمترینش را به تو میگویم. همه عمرم از عقرب میترسیدم مثل … و آنجا عقرب بود و بچهها هم دیده بودند. با اون وضعیت محل اسکانمون و اون امکانات و ایمنی شب من چطور صبح میشد بماند؛ ولی زیاد نگذشت که مسأله حل شد. دیگر زیر آسمان که دراز میکشیدم، بسم الله میگفتم، و میرفتم توی فکر، تا وقتی که خواب چشمهای خیسم را ببرد آنقدر برایم لذت داشت که تو نمیتوانی بفهمی مگر اینکه تو هم رها شدن و سپردن را روزی تجربه کرده باشی.)
پارسال هم اردویی دیگر بود و بازهم شرایط طوری شد که توانستم بروم. ولی این بار بزرگتر بودم و باتجربه تر، و نیازی به آنهمه فکر کردن نبود؛ قبلاً هم رفته بودم و خوب بوده دیگر. رفتم و اردوی سختی بود و خسته شدم. کلنگ که میزدم زود خسته میشدم ولی وقت کار زود تمام نمیشد. سنگ میآوردم و زود خسته میشدم. بلوک خالی کردن که از همه سختتر بود و اصلا یکی دوبار پیچوندمش.
اغلب بچه ها و اکثر مسئولین، جهادی اولشان بود و من بار اولم نبود، پس لابد باتجربه بودم. باتجربه بودم و زیاد میدانستم، پس تحملم نسبت به اشکالات و بی نظمی ها خیلی کم بود و زیاد غر میزدم. زیاد نگذشت که اردو برایم خسته کننده شد، و معمولا بهم خوش نمیگذشت. اشکالات فکری هم کمکم پیدا کردم، و دیگر روحیهام را باخته بودم. گرچه اردو تمام نشد مگر آنکه خودم را بازیافتم، ولی خیلی از دست دادم و خیلی ضرر کردم. انتقادات جدی به آن اردو وارد بود، ولی مشکل من چیز دیگری بود. از خودم بود؛ که بزرگ بودم و باتجربه بودم. تیپ و ظاهرم تغییر نکرده بود. عقاید و آرمانهایم نیز. ولی چه فایده. شخصیت من واقعیت من است، و واقعیت من از عقاید من دور شده بود، و به زمین نزدیکتر. چاقتر شده بودم و زیاد میخوابیدم و زیاد گرسنه میشدم و زیاد میخوردم. نیازمند بودم، به آب، و به شربت آلبالوی وسط کار، به غذا و به مزه غذا که خوش باشد، و به خواب. و این آدم بهرهای از اردوی جهادی نمیبرد و آنهمه عرق که میریزد همه اسراف است و در خاک فرو میرود.
حالا که اردویی دیگر در پیش است، خیلی کار دارم با خودم. خیلی سنگ دارم که باید با خودم وابکنم. و به تو هم هشدار میدهم! که خوب فکر کن ببین کی هستی و چکاره ای. ببین مرد اردویِ سختِ کارگریِ خشنِ دور با اشکالات و بی نظمیهای کم یا زیاد هستی یا نه. و نمیتوانی مردش باشی مگر آنکه با خودت روراست باشی، که کی هستی و برای چه اردوی جهادی را میخواهی.