رفته بودیم حموم مدرسه شبانه روزی پسرانه
جلوی تویوتا جا کم بود
من باید جلو مینشستم اما سختم بود
گفتم من پشت راحت ترم
و واقعا راحت تر بودم
دوستان خیلی اصرار که بیا جلو طوری میشینیم که راحت باشی
اما من پشت رو انتخاب کرده بودم
یکیشون اومد عقب گفت منم عقب میشینم
باهم تو راه صحبت کردیم دونفری
زیر نور ماه
از هر دری صحبت کردیم
اون اهل هویزه بود
و توی اردوی جهادی تابستون ساری هم بود گروه عمرانی
خلاصه رسیدیم به اسکان
وقتی پیاده شدیم
یکی از جلوییا که دوست خوبم بود
گفت المومن مراه المومن
گفتم منظورت چیه؟
گفت خیلی یک دنده ای!!!
من خیلی با اینکه عیبمو گفت حال کردم و از فرداش چندباری مرآت صداش میکردم :)
طبقه بندی: خاطرات، قرارگاه جهادی علمدار، هویزی، حمام، تویوتا، یک دنده، مرآت