• وبلاگ : گروه جهادي شهداي گمنام دانشگاه علوم پزشکي
  • يادداشت : خمسه خمسه!!!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + باباي مدرسه 

    1 چي ديه هم يادت رفت جمله آويش به باباي مدرسه هي ميگفت نرو جلو نرو جلو ميميري شهيد ميشي

    ميگفنم من بچه جنگم بزار برم نميزاشت خدا پدر آمرزيده.از آويش اصرار که نرو از من اصرار که برم آخرش 1 هو گفت شاخص تو ميري شهيد ميشي جانباز ميشي ما جهادمون تعطيل ميشه پکيدم ازخنده وسط حياط که معلوم نبود دلش به من بود يا به تعطيلي جهاد ... خدايش من هلاک و شرمنده اين همه نگرانيو دلواپسي دوستان بودم

    البته از 2کترام زياد به مارسيده يادم نميره دگزا انگار پول تو جيبي برادرمون بود که دستش ميلرزيد بده با اون صداي گرفته ي ما هر چي بهش ميگفتن اين دگزارو بديد اين باباي مدرسه تلف شد نميداد که تا آخر مسيرش شد بيابد مدرسه که از سيستم دفاعي زبان خودم استفاده کردم دلش سوخت اين پول توجيبيشو که دانشگاه بهش داد خرج بابا مدرسه کرد..

    باز دم برو بچ پرستار مامايي که سحرگاهان مارا به صرف چندتا آمپول از جيب خودم کردن... اگه خواهراي پزشکي نبودن برادرا ميخواستن بکشنمون ديه!!!!!!!!!

    ولي نه دم همه گرم 2کي داروساز هم نگران بود کتابي دارو ميداد حواسش نبود بعضي ها دکتر بعد از اين هم هستن

    خدا همه 2کي ها رو نگه داره برا روز مبادا حس مسوليتشون بالا خوبه ميشه وزير بهداشت بشن....

    پاسخ

    آقا ما که چيز زيادي نفهميديم از حرفات(البته اون آمپول هاي سحرگاهانو خوب اومدي،خوشم مياد همه مسئولين کميته ها از سردار و خودت و فرمانده و خودم از اين آمپولا بي نصيب نموندن!!)،اما در مورد وزارت بهداشت!!!! بايد باباجان واقعا پزشک باشي تا وزير شي!!!! حداقل ما که تو اين رشته ايم وزير نميشيم! شايد وزير اطلاعاتي چيزي شيم اما رنگ وزارت بهداشت رو نميبينيم!!!!!!! شما رئيس جمهور شدي دست ما رو هم بگير!!!!