سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گروه جهادی شهدای گمنام دانشگاه علوم پزشکی
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 92 فروردین 29 توسط اگه گفتی

اسمش مهدی بوددوست داشتن

کلاس چهارممؤدب

یک چشمش نابینا بود

پرسیدم آقا مهدی میخوای چه کاره شی؟

گفت دکتروااااای

هم ذوق کردم هم تعجب

گفتم دکتر چی؟

گفت

چشم پزشک

خیلی دوسش داشتم

هر وقت مارو تو روستا میدید میومد طرفمون

بهش گفتم این دفعه که اومدیم دکتر شده باشیا!!

لبخند زد و گفت باشه...آفرین





طبقه بندی: خاطرات،  شادگان،  مهدی،  فیه جنوبی،  دکتر،  چشم
نوشته شده در تاریخ شنبه 92 فروردین 24 توسط اگه گفتی

دخترک جلوی درب خونشون داشت چیزی میخوندگل تقدیم شما

دخترک کلاس سوم بود

داشت تقدیرنامه قرارگاه جهادی علمدارو میخوندگل تقدیم شما

مترجممون شده بود

رفتیم خونشون

محمد گفت روسریت کو؟

دخترک خیلی زود رفت و با روسری برگشتگل تقدیم شما

معصومیت در چشمانش موج میزدگل تقدیم شما

دلم هوای خواهر خودم رو کرده بودگل تقدیم شما

هم اسم بودن و تقریبا هم سن و سالگل تقدیم شما

دوست دخترک هم رفت و روسری سر کردگل تقدیم شما

به دخترک گفتم روی پیراهن محمد رو بخون

قرارگاه جهادی علمدار

با لهجه عربی خاص خودش خوند

دخترک خیلی خوب فارسی رو یاد گرفته بودگل تقدیم شما

دخترک ...

اسمش زینب بودگل تقدیم شما





طبقه بندی: خاطرات،  خاطره،  شادگان،  دخترک،  زینب،  قرارگاه جهادی علمدار
قالب وبلاگ