سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گروه جهادی شهدای گمنام دانشگاه علوم پزشکی
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 اردیبهشت 1 توسط

 

 

 

 

 

 

 

عجب ماجراهایی داشتیم ما تو شاوردی!!!!...........

طبق معمول هر روز در یکی از خونه هارو زدیم و واسه انجام برنامه آموزشی بهداشتی و پایش دارویی دست به کار شدیم،من و سلمانی هدایت شدیم به اتاقی که توش جمع،جمع خانوم ها بود.

وارد اتاق که شدیم علاوه بر دود سیگار،پیرزنی رو دیدم که با حال خیلی بد تو اتاق خوابیده بود و مدام ناله می کرد،از پرسش و پاسخ هایی که در مورد بیماری حاج خانوم از اطرافیانش کردم کاشف به عمل اومد که حاج خانوم مدتی قبل سکته کرده بوده و بعد اون اتفاق دیگه سلامتیشو کامل به دست نیاورد و هوشیاری کاملی هم نداشت.

منم که اوضاع بد پیرزن رو دیدم و از طرفی ام از بوی بد سیگار کلافه شده بودم عصبانی شدم و سعه صدرمو از دست دادمو!!!!!!!!!!!!!!!!! شروع کردم به روضه خوندن که چرا تو اتاقی که این حاج خانم مریض افتادن توش سیگار میکشین و با این کارتون دارین دستی دستی به کشتنش میدین و ....

رفتیم بالا منبر پایین بیا هم نبودیم.....(دوستان در جریان نحوه عصبانیت بنده هستن)!!!!!!!!!!

تمام مدتی که من نصیحتشون میکردم عروس حاج خانم مات و مبهوت نگاهم میکرد،بعد این که نطقم تموم شد عروسش بهم گفت خانوم دکتر،حاج خانوم خودش سیگار میکشه!!!!!!!!!!!!!!!!!

برق از چشام پریده بود!!!

گفتم چطور ممکنه؟!این که حتی کامل به هوشم نیست!!!!گفت عادت داره و نمیتونه ترک کنه!!!

خلاصه من که بدجور سنگ رو یخ شده بودم گفتم خیلی خوب حالا به حاج خانوم بگید میخوام فشارشو بگیرم،وقتی بهش گفتن حاج خانوم شروع کرد به ناله و گریه!!!

بعد گرفتن فشارش گفتم حالا چرا حاج خانوم داره گریه میکنه آخه؟!

عروس و نوه هاش بعد کلی خنده گفتن آخه فکر کرده بود میخوای فشارش بدی و بزنیش!!!!!!!!!!!!!!

جلل الخالق!!!

خلاصه از اونجا بود که شغل بنده در نظر حاج خانوم از مامایی به دلاکی تغییر پیدا کرد....




قالب وبلاگ